آزادی بیان و افکار
زیارت امام رضا علیه السلام
امام رضا علیه السلام:
ما زارَني أحَدٌ مِن أوليِائي عارِفا بِحَقّي إلاّ شُفِّعتُ فيهِ يَومَ القِيامَةِ؛
هيچ يک از دوستانم مرا با شناخت حقّم زيارت نمى‏‌كند مگر اين كه در روز قيامت شفاعتم از او پذيرفته مى‏‌شود.
وسائل الشيعه: ج 13 ، ص 552
 

آزادی بیان و افکار

 
 

 
 
پسرآدم
پسرآدم

به وبلاگ من خوش آمدید
mohamadalemi@yahoo.com

 

 

موضوعات

عکس

عکس دختر ناز

تست هوش

طنز

لاو یعنی چی؟

تلنگر

روانشناسی

روانشناسی بالینی

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آزادی بیانو افکار و آدرس azadey.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

ساعت رومیزی ایینه ای

رقص نور لیزری موزیک

 

مطالب اخير

اخبار ورزشی

بچه ای که بدنیا می آید چه مراحلی میگذراند؟

نظرات گل های وبلاگ

سرمایه مرد

عشق یه پسر

معلم از بچه ها پرسید: در آینده میخواهید چه کاره شوید؟

بحث بچه و مامان در عروسی

مردهای ناشی برای آشنایی با دختر...

رابطه علم فیزیک با زنگ زدنو فرار کردن

مواظب باشیم از کی کتک میخوریم؟

درد دل یه دختر سینه سوخته ی ....

سلام مجدد

نامه مادر غضنفر به غضنفر

این عکس ها ذهن شمارو کجا میبره؟

 

آرشيو مطالب

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

 

نويسندگان

پسرآدم

بهار مهدوی

 

پیوند های روزانه

بهترین سایت کشتی کج

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

شوری سنج اکواریوم

یکانسر

آی کیو مگ

ریحون مگ

 

امكانات جانبي

RSS 2.0

 
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 177
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1





بزرگترین سامانه ارسال اس ام اس
ابزار رایگان وبلاگ
مدل لباس

سرمایه مرد

 

صدای در زدن آمد
زن در را باز کرد و مردی با چهره خسته اما خندان وارد شد
مرد: سلام ، سحر برگشته؟
زن : نه هنوز مدرسه ست.چی شده؟
مرد: براش از شهر اون لباسی رو که قول داده بودم خریدم
زن لبخندی از سر رضایت زد و مرد را در آغوش گرفت : حتما خیلی خوشحال میشه
مرد که بیقرار دیدن دخترش در لباس نو بود آهسته گفت: خدا هیچ مردی رو شرمنده زن و بچه نکنه، بهش خیلی وقت بود قول داده بودم
زن : ایشالا، که همیشه سرت بلند باشه، هوا سرده بریم تو بشینیم تا برات چایی بریزم
مرد: ببین سحر چی دوست داره امشب همونو درست تا دیگه خیلی خوشحال بشه...
زن که مشغول شستن استکان بود پرسید: امروز خبری بود؟
مرد: نه، اما تو راه همش داشتم فکر میکردم آخه بعضی آدمها ماشین هایی سوار میشن که لاستیکاش تمام سرمایه ی من می ارزه
زن استکان چایی را به دست مرد داد و گفت : سرمایه ی تو سحره...
مرد لبخندی زد که در همین لحظه صدای در بلند شد و کسی مکرر فریاد کرد:سیداحمد بدو... سید احمد بدو مدرسه آتیش گرفته ... بچه ها سوختن...

------------------نظر یادتون نره --------------------

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,

| نظر بدهید
 

Weblog Themes By Blog Skin

اسلایدر